..بازم یه دلنوشته دیگه از شازدهکوچولو.....
زل زده ام به تو
به چشمانم خیره شو
به چشمانم خیره شو و عمق آن را ببین
ببین که چگونه در خود فرو می ریزم و تو می پنداری که سرمستم از پروازم؛
نگاه کن شاید ببینی نبودنم را
به چشمانم خیره شو
شاید التماسشان را ببینی
شاید ببینی که آسمان خیال تو،انتهای چاه تاریک من است و من دارم سقوط می کنم در آسمان تو
به چشمان بی گناهم خیره شو
ببین که چگونه خیره شده ام به این همه اعتماد تو،اعتمادی تهی به آسمانی عمیق و تاریک
ببین که چگونه گذشتم از خودم
ببین،فرو ریختنم را ببین
دقت کن،شاید این آخرین فرصت تو باشد
گمان می کنم که دیگر وقت نخواهی داشت
گمان می کنم من در آسمان تنگ و تاریک تو دیگر وقت نخواهم داشت
وشاید اگر تو پلک بزنی؛ من یک نفس بکشم؛ و ساعت یک لحظه به جلو رانده شود
من در آسمان پندار تو سقوط کنم، و دیگر تو فقط بتوانی سقوطم را تماشا کنی